یک روز می روم

از همه ی شهرهای بسته،

از همه ی خانه های بسته،

از همه ی اتاق های بسـته،

از همه ی فکرهـای بستــه،

و پنجره را

رو به تنهایی گسترده ام باز می کنم...

 

+ازیه وبلاگ اتفاقی برداشتم این متنو...واتفاقا باحالم متناسب بود...


موضوعات مرتبط: هر چی دلم بخواد!!! ، ،

تاريخ : یک شنبه 23 شهريور 1393 | 13:29 | نویسنده : negin |

زمان را گم میکنم...

ازآن دَم که میان دستهای تو روییده ام...

وزمان،این ظرف کوچک وشکننده، را گم میکنم...

وقتی که تمام امیدت را از دریچه ی چشم هایت...

به رگهای قلبم تزریق میکنی...

گذشته،حال وآینده

حاضرمیشوند...

ومن به حس بی نهایتی درآن سوی زمان ها

رانده و وانهاده میشوم...

وحزن شیرینی که

دراین حادثه ی لطیف...انتظارِمرامیکشد...


موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،

تاريخ : سه شنبه 11 شهريور 1393 | 15:43 | نویسنده : negin |

پشت کاجستان،برف.

برف،یک دسته کلاغ.

جاده یعنی غربت...

باد،آواز،مسافر وکمی میل به خواب.

شاخ پیچک ورسیدن وحیاط...

 

من ودلتنگ، واین شیشه ی خیس...

مینویسم، وفضا...

مینویسم و دودیوار و چندین گنجشک...

 

یک نفر دلتنگ است...

یک نفر میبافد...

یک نفرمیشمرد...

یک نفرمیخواند...

زندگی یعنی:یک سار پرید!

ازچه دلتنگ شدی؟

دلخوشی ها کم نیست:مثلااین خورشید،

کودک پس فردا،

کفتر آن هفته.

 

یک نفر دیشب مرد

وهنوز،نان گندم خوب است.

وهنوز،آب میریزد پایین،اسبها مینوشند.

قطره ها درجریان،

برف بردوش سکوت

وزمان روی ستون فقرات گل یاس.

 

+گاهی چقدر عجیب یک شعر متناسب میشه با حالتون...

 


موضوعات مرتبط: شعر ، ،

تاريخ : پنج شنبه 30 مرداد 1393 | 17:53 | نویسنده : negin |

بهار مانند یک الماس رنگین ودرخشنده...وقتی که هرلحظه کنارم باشی...وهرلحظه انتظارت رابکشم...برگردنم آویخته شده...

وپاییز یعنی باهربرگی که از هردرختی،درهرگوشه ی جهان،برزمین می افتد...بیشتر عاشق خدا باشیم...

و هرسال پاییز را نظاره کردیم درحالی که...از شوق بهم رسیدن دستهایمان اشک میریخت...

خورشید سوزان تابستان راهم میتوان دوست داشت...وقتی که تمام شهر را قدم به قدم دوره کنیم...برای یافتن سایه ای کوچک به اندازه خودمان!

و زمستان که...

نمیدانم این تو وآغوش من هستیم که در زمستان خلاصه میشویم...یا زمستان است که درما خلاصه شده!

دانه های کوچک برف میتوانند تورا ازخواب بیدارکنند...وقتی که تمام شب را درانتظارمن بوده باشی...

خداوند مارا قرنها پیش ازتولدمان...در ذهن فصلها حک کرده...

وقتی که مابا رویایی فراسوی ادراک آدمها...درکوچه های ساکت صبحگاهی قدم زدیم...

دنیا فهمید...داغ ما مدتهاست بردلش گذاشته شده...

 

+این متنو باکلی حس نوشتم...برام مهم نیس بقیه خوششون بیاد یانه...اونی که باید خوشش بیاد،مطمئنم خوشش میاد! D:

+خدایا برای اینهمه امید وآرامش و توان که برای باربی نهایتم بهم بخشیدی...شکرت...شکرت...ششششکککککررررررررتتتتتتتتتت...

+بضی وقتا انقد حال آدم یهو خوب میشه که لبخند از رو دهنش جم نمیشه! D:

+به این امید که تو میای من ازین خونه نمیرم... :)

+سرما!جونه مادرت زودتر بیا دیگه باو! =)))

 


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393 | 11:48 | نویسنده : negin |

از درد پنهان پشت خنده هایت...

فهمیدم اندوهت تاچه اندازه بزرگ است...

و از گریه ی بی صدایت فهمیدم...

دل تنگی ات تاچه اندازه غم انگیزاست...

امروز

از نبودنم بفهم...

دوست داشتنت برایم...تاچه اندازه بزرگ است...


موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،

تاريخ : یک شنبه 26 مرداد 1393 | 13:29 | نویسنده : negin |

یادته روزی که کمکت کردم از بزرگترین گناه دنیا نجات پیداکنی؟...

یادته روزایی که کنارت موندم تا امیددوباره بهت برگرده؟...

یادته روزایی که منو خندوندی تا غصه هارو فراموش کنم؟...

وبهت گفتم ازامروز به بعد...مث یکی ازاعضای خونوادم...خودمو نسبت بهت مسئول میدونم...

حالا میفهمی چقد سخته که تو رو تخت بیمارستان خوابیدی ومن نمیتونم کاری کنم؟!...

حتی نمیتونم بیام ببینمت...

یاصداتو بشنوم...

زودترخوب شو...من دیگه جاندارم...ازهمه طرف سختیای زندگی بهم حمله کردن...لبریزه لبریزم...

آه...خوب شو...


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : شنبه 25 مرداد 1393 | 13:6 | نویسنده : negin |

باید ادامه داد...

وامیدوار

وآرام

وشاکر بود...

حتی وقتی که کلاف دنیا...

برگردنت سنگینی میکند!


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : یک شنبه 19 مرداد 1393 | 21:9 | نویسنده : negin |

درانتظارم...

میدانم همین روزها سروکله ات ازمیان شلوغی ها پیدامیشود...

چراکه همیشه درهرکجای این شهر بوده ای...

تنها به من فکرکرده ای...

تاروزی که به واقعیت بپیوندیم...

درانتظارخواهم ماند...


موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،

تاريخ : سه شنبه 14 مرداد 1393 | 20:46 | نویسنده : negin |

بیا...

وتمام هوای دنیا را سربکش...

بگذار همه ی هوای دنیا از ریه هایت عبورکند...

بعد دوباره همه ی هوای دنیارا پس بده...

تاجهانی که بوی خون و رنگ سیاهی گرفته...

آبی شود و عطر دریا بگیرد...

وبامن حرف بزن...

بگذار به جای گلوله وناله وانفجار...

موسیقی موج ها گوشهایم را فتح کند...

بگذار به جای اشکهای کودکان...

صدف های ساحل تورا بشمارم...

دریا...

حضور آبیِ بی انتها...

بیا...

زخم دنیا عمیق ولاعلاج است...

به معجزه ات نیازمندیم.

 

 


موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،

تاريخ : پنج شنبه 2 مرداد 1393 | 2:57 | نویسنده : negin |

بدون تو هیچم...

             یه آدم برفی زیرآفتاب...

 


موضوعات مرتبط: هر چی دلم بخواد!!! ، ،

تاريخ : جمعه 27 تير 1393 | 2:37 | نویسنده : negin |

وقتی که دایره آزادی ات

ازخیابان به 4دیواری خانه

از خانه به اتاقت

واز اتاق به رخت خوابت

واز رخت خواب به چهارستون بدن خودت

واز خودت به ذهنت...

محدود میشود!

 

+خدایا...خودت میدونی که فقط بخاطرخودته که دارم ادامه میدم...چیزایی رو که برام سخته...خیلی سخت!

بیشترش دیگه واسه خودمم نیس...


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : سه شنبه 17 تير 1393 | 17:34 | نویسنده : negin |

مادرم تویی

پدرم تویی

برادرم تویی

خواهرم تویی

دوستم تویی...

همه کَسِ من تویی...

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

به یه عده خاص از دوستان رمز داده میشه...! آرام



موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 4 تير 1393 | 14:12 | نویسنده : negin |

چه انگیزه ای زیباتر از تو برای نوشتن؟!...

چه واژه ای شاعرانه تر از نام تو؟!...

چه رویایی رنگی تر ازتو؟!...

زندگی توئی...مرگ توئی...خوشبختی توئی...آرامش توئی...

همه چیزی اما هیچ چیزی تونیست...

گویی قلم جز برای نوشتن تو جوهر ندارد...

من تمام حرفهای کلیشه ای عشاق را...

از نو برای تو هجی میکنم...

تازگی درتوست...

نه در واژه های من...


موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،

تاريخ : یک شنبه 1 تير 1393 | 12:31 | نویسنده : negin |

وقتی سردردها وبغض ها دست از سرم بردارند...

دستت را میگیرم...

می رویم سرتاسر خیابانی راکه...

به قدم هایمان معتاداست...

نفس میکشیم...

این هیاهو وشلوغی راجدی نگیرعزیزم...

من هنوز هم درسکوت تو...

زندگی میکنم...

میخندم...

گریه میکنم...

ومیمیرم...


موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،

تاريخ : سه شنبه 20 خرداد 1393 | 11:22 | نویسنده : negin |

شب ها از صدای هق هق سطل زباله ی اتاقم خوابم نمیبرد...

من هر شب قبل از خواب...حرفهایم را روی کاغذهای چک نویس وبه درد نخور می نویسم...

بعد مچاله میکنم و در سطل زباله می اندازمشان...

سطل زباله ی مهربانم تاصبح برایم اشک می ریزد...


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 13:15 | نویسنده : negin |

وجودش،آمیزه ای از زیبایی های طبیعت...

هردانه ی زلفش،رودی...

هر ذره ی روحش،روحی...

با چشمانی که خواب را از شب گرفته اند...

و دستانی که نور از آنها چکه می کند...

تجلی کوچکی...از ذات عظیم خداوندی...

...

 

بی ربط نوشت: تو برای من خودِ غرورمی... :)

 


موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 10:0 | نویسنده : negin |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.