موضوعات مرتبط: عکس هنرمندان ، ،

تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 13:53 | نویسنده : negin |


موضوعات مرتبط: هر چی دلم بخواد!!! ، ،

تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 13:49 | نویسنده : negin |


موضوعات مرتبط: عکس ، ،

تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 13:29 | نویسنده : negin |


موضوعات مرتبط: عکس ، ،

تاريخ : دو شنبه 4 شهريور 1392 | 14:20 | نویسنده : negin |

از تو به کجا شکایت ببرم ؟

این جا همه طرفدار تو هستند .

 

قلبم ،

روحم ،

قَلَمم ...!

 

 

 

به دوست داشتَنت مشغولم ...

 

همانند سربازی که سالهاست ؛ در مقرّی متروکه ،

بی خبر از اتمام جنگ ،

 

نگهبانی می دهد...!

 

 

 

گردی زمین را دوست دارم .

 

هر جای دنیا که باشی

 

شعرهایم ،

 

به سمتت ،

 

قِل می خورند !

 

 

 

بگذار هر چه نمی خواهند ؛

 بگوئیم .
بگذار هر چه نمی خواهیم ؛

 بگویند .
باران که بیاید،از دست چترها کاری بر نمی آید ،
ما اتفاقی هستیم که افتاده ایم...!

 

 


موضوعات مرتبط: هر چی دلم بخواد!!! ، ،

تاريخ : دو شنبه 4 شهريور 1392 | 14:10 | نویسنده : negin |

جیغ یک گربه ام و زندگی ام در گونی ست

بغض را می کنم و گریه ی من قانونی ست

شب شده می روم از خواب به رؤیایی که...

خواب، خونی و شبم خونی و رؤیا خونی ست!

آنچه گفتم شدی و آنچه نگفتم بودی

گربه ی مرده شدم، گریه ی جفتم بودی

نه لبی مانده به بوسه، نه لبی روی لبی

منم و استرس و خاطره هایی عصبی

مثل یک بغض گلوگیر، پُر از لخته ی خون

تف شدم از شب غمگین تو با بی ادبی

خسته از قبل، ولی خسته تر از آینده

تف شدم بر سر سیگاری ِ تو با خنده

دشمنانم وسط ِ کوچه معطّل بودند

و رفیقان که همه بر سر ِ منقل بودند!

آسمان، دود... خدا دود... رفیقانم دود...

اوّل قصّه یکی بود و یکی باز نبود

وسط ِ سطل زباله، وسط ساعت هشت

گربه ای بود که دنبال غذایی می گشت

قرص را می خوری و پُر شده از سردردی

در زمان عوضی رفته و برمی گردی

آخرین وقت نمازی و اتاقی غصبی!

خسته از اینهمه تردید به من می چسبی

مثل یک گربه که رؤیاش پلنگی بوده

مثل خوابی که تهش صبح قشنگی بوده!

در سرم وحشت فردا و پُر از دیروزم

بغلم می کنی و در بغلت می سوزم

قرص ماه منی و حل شده ای در آبم

بغلم می کنی و در بغلت می خوابم

دهنم بسته شده از لب تو، از سُرب ِ ...

شب ولگرد در آغوش هزاران گربه!


موضوعات مرتبط: شعر ، ،

تاريخ : دو شنبه 4 شهريور 1392 | 14:7 | نویسنده : negin |

 


موضوعات مرتبط: عکس ، ،

تاريخ : یک شنبه 3 شهريور 1392 | 21:7 | نویسنده : negin |

بعضی وقتا دلم میخواد...توی خیابونای شلوغ شهر_بی مقصد_ قدم بزنم و زیر لب شعری رو زمزمه کنم که خیلی دوسش دارم!

بعضی وقتا دلم میخواد...یکی پشت در اتاقم قایم بشه و وقتی من دارم با بی حوصلگی و درحال غر زدن از اتاق خارج میشم منو بترسونه...بعد کلی باهم به قیافم بخندیم!

بعضی وقتا دلم میخواد...وقتی حالم گرفتس و دلگیرم بیام و توی آغوشت یه عالمه اشک بریزم...تا وقتی که آروم بشم!

بعضی روزا دلم میخواد...وقتی زندگی سخت میگیره و با مشکلاتش روزامو احاطه میکنه...بخوابم و دقیقا وقتی همه چیز درست شد و مشکلات حل شد...از خواب بیدارم کنی!

بعضی وقتا دلم میخواد بهترین دوستام کنارم باشن...تا باهم غیبت کنیم و به مسخره ترین چیزهای دنیا از ته دل بخندیم!

بعضی وقتا باهمه ی وجود آرزو میکنم...کاش خیلی حرفه ای بلد بودم گیتار بزنم...تا بتونم یه شب تاخود صبح کنارت آهنگای مورد علاقمو بزنم و با صدای نچندان خوبم بخونم!

و...و...و...

اما خب...توی زندگیم اکثرا چیزهایی که دلم میخواد اتفاق نمیوفته!!!{#emotions_dlg.frown}{#emotions_dlg.cry}{#emotions_dlg.yell}


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : یک شنبه 3 شهريور 1392 | 15:5 | نویسنده : negin |

بعضی روزها که "احساس حضورت" از زیر نقاب سرد و بی تفاوتی که بر چهره ات میزنی...نشت میکند...

و تمام طول روز را به حضورت می اندیشم...

و باهر وعده ی غذایی بیشتر از نان و برنج و ادویه ها...طعم حضورت در دهانم میپیچد...

و بین تمام آدم هایی که در کوچه و خیابان میبینم-آشنا و غریبه- نشانی از حضورت را میجویم...

و باهر جرعه آبی که مینوشم،خنکای حضورت گلویم را ترمیکند...

و کارهای روزمره ام را به شوق حضورت بسرعت پشت سرمیگذارم...

و حتی در حرکات انگشتان مهربان مادرم روی گونه ام...نوازش حضورت را میطلبم...

در همان روزهاست...که احساس میکنم "فاصله" بزرگترین دروغی بوده...که به من گفته ای!


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : شنبه 2 شهريور 1392 | 19:4 | نویسنده : negin |

          


موضوعات مرتبط: هر چی دلم بخواد!!! ، عکس ، ،

تاريخ : شنبه 2 شهريور 1392 | 16:35 | نویسنده : negin |

لم یزرع ترین زمین دنیا میشوم...اگر نباری بر جهانم...

خواستنت را هرلحظه درونم آبیاری کن...که من سال ها دچار خشکسالی نبودنت بوده ام...

ببار که محصول من...لبخندتو خواهد بود...


موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،

تاريخ : شنبه 2 شهريور 1392 | 16:14 | نویسنده : negin |

کنار مشتی خاک...در دوردست خودم،تنها،نشسته ام...

نوسان ها خاک شد...و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فروریخت...

شبیه هیچ شده ای!

چهره ات را به سردی خاک بسپار...

اوج خودم را گم کرده ام...

میترسم،از لحظه ی بعد، و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد.

از پنجره غروب را به دیوار کودکی ام تماشا میکنم...

بیهوده بود،بیهوده بود.

خورشید،در پنجره میسوزد...

پنجره لبریز برگ ها شد. با برگی لغزیدم.

پیوند رشته ها با من نیست...من هوای خودم را مینوشم...و در دوردست خودم تنها نشسته ام.

روی دشتی دورافتاده آفتاب بال هایم را میسوزاند،و من در نفرت بیداری به خاک می افتم.

کسی روی خاکستر بالهایم راه میرود...


موضوعات مرتبط: شعر ، ،

تاريخ : جمعه 1 شهريور 1392 | 22:38 | نویسنده : negin |


موضوعات مرتبط: عکس ، ،

تاريخ : جمعه 1 شهريور 1392 | 22:14 | نویسنده : negin |


موضوعات مرتبط: عکس هنرمندان ، ،

تاريخ : جمعه 1 شهريور 1392 | 18:1 | نویسنده : negin |

امشب به خوابم بیا...بیا که دوری امانم را بریده...

بیا که بی تابی درد مزمنی است...عجیب خواب آسوده را از چشمانم گرفته...

امشب به خوابم بیا...که در این زندگی نمناک از بغض...حداقل برای خوابیدن انگیزه پیدا کنم...

کاش بیایی و امشب...گلگون کنی گونه هایم را از لبخندت...و پاهای ماندنم را در قیر شبت گرفتار کنی...

امشب خواب مرا به سرقت ببر...که به دزدیده شدن از طرف تو محتاجم...

بیا و آخرین لحظات خاموشی لبانم را رقم بزن...

امشب مرا در خواب به پرواز دربیاور...که شکسته بال ترین پرنده ی این هجرت من بوده ام...

درون من هم بزن خاطرات را...نگذار ته نشین شوم...مرا از رخوت نبودنت بیرون بکش...

هرطور که شده...امشب به خوابم بیا...

 


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : جمعه 1 شهريور 1392 | 1:53 | نویسنده : negin |

خنده ام میگیرد...وقتی با من از آزادی حرف میزنی...مرا رها کرده ای،نه به حال خودم -چون میدانی به خودم اعتباری نیست- مرا رها کرده ای به حال هیچ...به هیچ واگذاشته ای مرا...اسمش را هم گذاشته ای رهایی...من درد میکشم از این رهایی نفرت انگیز...و تو به خیال خودت آزاد اندیشی...

خنده ام میگیرد...هربار میگفتم قلبم از شیشه است...تو در این فکر بودی که حکم شیشه اعدام است!

من از زندگی خنده ام میگیرد...از آن خنده های عصبی...که تو را به یاد قرصهایم می اندازد...

من خنده ام میگیرد...از بودنت...از اینکه تنهایی را ناب ناب در کنارت تجربه میکنم...

خنده ام میگیرد وقتی هوا سرده سرد میشود...و من هیچ سرمایی را احساس نمیکنم...از بس که یخ بسته اند احساسات مظلومم...

و...میدانی چه زمانی بیشتر از همه خنده ام میگیرد؟!...وقتی برایم از مرهم سخن میگویی...آن هم حالا که زخم هایم عفونی شده اند...و کارشان به قطع اعضا هم رسیده...!


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392 | 16:56 | نویسنده : negin |
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 17 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.